ادیبانه

شعر، مشق، کتاب

ادیبانه

شعر، مشق، کتاب

مخاطب تمام قصه های ما
عشق است
و عشق
زبان مادری‌ست
فارسی زنده از سخن
رسیده از جهاد شاعران عشق

اینجا
فرصت تمرین زبان است
با اجازه از شعور واژه ها


نامت را
چه کسی تراشید
این گونه زیبا
بر پیکره ی انبوه حروف
نامت
شناسنامه ی پاییز من است

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان
۱۷
شهریور

https://www.iranketab.ir/c/d00c51

  • azam karimi اعظم کریمی
۰۸
بهمن

  • azam karimi اعظم کریمی
۰۵
بهمن
  • azam karimi اعظم کریمی
۰۴
ارديبهشت

 

چه فرق است از،
تو را پنداشتن
تا تو را هم داشتن!

هلا! ای سربلند صبح در آغوش بیداری
تو ای محبوب در پستوی تار و روشن اندیشه‌ها جاری
فراغ شب!
نگین سرخ‌فام آرزو بر مرکب طوفانیِ کوکب!
سکوت منفعل، ساده!
دلا! مجنون آزاده 

  • azam karimi اعظم کریمی
۱۹
اسفند

آموزگار می‌گفت...

گرگ و میش بود در فروشُدِ خورشید؛ و میشان و گرگان به هم. دوست از دوست ناپیدا و نادوست از گرگْ ناشناس!
سره، ناسره می‌نمود و زر، سیم! بیابان بود و ناهید ناپیدا. دشت بود و کوه غایب. گیجی بود همه. سردی بود تمام. و مرد و زن همه گوش به آهنگی که گفتنی بیاغازد. خوب یا بد؛ هر چه باشد، فقط باشد. هر چه هست تنها هستن داشته باشد. که گوش‌ها را تغذیه کند و دل‌ها را بیارامد. 

  • azam karimi اعظم کریمی
۱۴
بهمن

 

زیبایی و جذابی و می‌دانم و می‌دانی و این را به کسی باز نگوییم

هر شب تو دلا، شاه‌‌ رُخا! چای بریز، حرف بزن، قول بده با کسی از لذت این راز نگوییم 

  • azam karimi اعظم کریمی
۰۵
دی

به تو دلگرم،
در این سردی دی‌ماهم من
تو فقط روشن باش
تابش اندک خورشید زمستانی من!

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۰۲
دی

خداوندا
برایش
رزق و آزادی
برایش مهر و آبادی
برایش فرصت افسونگری، شادی
برایش عشق می‌خواهم.
برایش شورها در جامه‌‌ها در جام‌ها
برایش شادمانی‌ها
برایش
شعر می‌خواهم...

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۲۸
آذر


آفتاب گفت:
عزیز من؛ دلگیر نباش
روزگار ما هم تمام می‌شود
و من بی‌آن که دستم به خاک تو رسد، می‌میرم
فقط بگذار

  • azam karimi اعظم کریمی
۲۶
آذر

چه قَدَر سرگردان

و چه مایوس و غریبم امروز

تو کجای وطن شبزده‌ی ویرانی

که مرا در بغل صبح نمی‌افشانی؟

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۱۲
آذر

"با اجازه..."،
پُرِ تحقیر و
پُر از طعنه و
هشدارِ اباطیل و
سکوت است!
تو می‌دانستی؟

یا پر از وسوسه‌ی رام و گریز؟
من نمی‌دانستم!

لطف هر لحظه‌ی یک "چَشم" فقط،
رنج آن محترمِ زشت و پر از وحدتِ تلخی را شُست.

تا فقط "چِشم" تو آتشکده‌ی روشن یزدم بشود.

روزی از سمت کلاس من عبورت افتاد؛
"بی اجازه" برس ‌و حرف بزن
من از این لفظ پر از پند و پُر از بار تفرعن دورم!

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۰۳
آذر

زمان
ردیف می‌شود
نوبت می‌گیرد
باد می‌شود
می‌گریزد
و تو همچنان
در قافیه‌ی رسم نبودها
می‌مانی
جاری...

 

  • azam karimi اعظم کریمی