کسی دیگر
سه شنبه, ۳۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۵۳ ق.ظ
عشق را تا به ابد
در دل ساکت شب میکارم؛
به رهایی سوگند
و به آوار هبوط
و به نرگسهایی،
که سرِ دیوارند
و ترنمهایی
که به لب میآرند...
عشق
آن کودک غرقاب دعاست
که دلش
ماهی سرخ لب حوضی
را خواست
ماهی لیز و تری
که به دستان دعا کوچه نداد،
همچنان لیز و لزج
همچنان فرز و پر از نازِ ادا آن ماهی،
در دل حوض قنوت
در تب آب سجود،
موج بر خواهش کودک انداخت
و امید دل آن کودک ناز
یأس را چاره نکرد
و سرانجام به دل فرمان داد
برهان خویش
از آن خواهش دور
و از آن
بیرق لرزانِ به هنگام عبور.
و همان کودکِ دلخوش به تن ماهی ناز
ز خودش هم کوچید
و کسی دیگر شد
دیگر آن عشق که رفت
کسی از او کم شد
و کسی دیگر شد
و کسی دیگر شد!