باید
پنجشنبه, ۶ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۳۱ ق.ظ
باید جدا شوم از بودنت
ولی،
در کدام کهکشان پنهان بخزم
که نبودنت
که ندیدنت
که نخواستنت
در درونم
چونان درختی بروید
و سحرآمیز
"لوبیا"یی شود
قد کشیده در چشمانم
که تو را
و بودنت را
و دیدنت را
و خواستنت را
سایه اندازد به فراموشی!
باید
بگریزم
و بیاویزم
به داستان روزهای پیوستهی نبودنت
به کسالت روزهای زردِ ندیدنت
به هیجان نفسهای در خیال زندهات!
باید
بسیار باید
که رهایی را
به تکرار خواهم
و درد را
از انبازیدن بترکانم
و در شعور منحط زمین
به نبودن اویی که "باید"
معترف شوم
شاید زمین
روزی
از همآمیزی زشت و پلشت تضادهایش
رسوایی را
بار کِشد
و سلول سوگش را
در انبوه انتظار مشتاقان بکُشد!
شاید
تن دهد او
به اعتراف زنجیر آزارهای ناروا،
بر دِلانی
که زمینی نبودهاند
که زمینی
نزیستهاند
که از لطافت دنیایی سوا
به مهمانی غریب زمین نشستهاند..