عشق و اشراق
يكشنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۱، ۰۲:۰۵ ب.ظ
خلاصه مقالهی عشق از منظر شیخ اشراق دکتر مجید صادقی _مجید یاریان
نگاه سهروردی به مقولهی عشق نگاهی فیلسوفانه و عارفانه است. وی عشق، حزن و حُسن را سه فرزند عقل میداند.
حزن و رنج را همراه و ملازم و همرکاب عشق میشمارد و رسیدن به حسن و کمال را جز از طریق عشق میسر نمیداند.
عشق، مهمترین رکن طریقت است و این مقام را تنها انسان کامل که مراتب ترقی و تکامل را پیموده است ادراک میکند.
انسان عاشق را در مرحلهی کمال عشق، حالتی دست میدهد که از خود بیگانه و ناآگاه میشود و از زمان و مکان فارغ میگردد. در آن هنگام مست بادهی عشق شده، میان خود و معشوق فاصلهای نمیبیند و این همان عشق حقیقی است.
این عشق به منزلهی امانت الهی است که بر جان صاحبدلان مینشیند و اکسیری است که مس وجود آدمی را به زر ناب بدل مینماید.
اما حال واقع آن است که عشق قابل تعریف نیست، چرا که نه از مقولهی حس است و محسوس و نه از مقولهی عقل است و معقول. همانطور که عاشق به واسطهی غرقه بودن در عشق توان ترجمان آن را ندارد، غیر عاشق نیز به دلیل تجربه نکردن آن از فهم و بیان آن تهی است.
شیخ اشراق در "مونسالعشاق" ریشهی عشق را چنین بیان میکند:
عشق را از "عشقه" گرفتهاند و عشقه گیاهی است که در بن درختی ریشه میکند و بر درخت پیچیده و بالا میرود تا تمام درخت را فراگیرد و آن را چنان در شکنجه میکشد که غذا و رطوبت درخت را تماما به تاراج میبرد و آخرالامر آن را میخشکاند.
این درخت (در واقع انسان)، به مدد آب علم به حبهالقلب میرسد و هزاران شاخ روحانی از او سر میزند. هر گاه این شجره بالیدن آغاز کند و به مرتبهی کمال رسد، عشق از گوشهای سر بر میآورد و خود را در او میپیچد و این شجرهی منتصبالقامه زرد و ضعیف میگردد تا زمانی که خشک شود و علاقهاش به عالم مادی به یکباره منقطع گردد.
آنچه باعث بالندگی عشق شده، آدمی را بدین مرتبت میرساند، جز عمل صالح نیست.
هنگامی که محبت لبریز شود و به غایت رسد، عشق نام میگیرد و زمانی که عاشق در محبت به غایت به سرسپردگی و دلبردگی نائل گردید، سراپا اطاعت و فرمانبرداری میگردد.
وی در هستیشناسی اشراقی خویش، عشق را سرمنشاء تمام حرکتها و تحولات و رابط وجودی میان تمام موجودات عالم اعم از انوار و برازخ میداند و بر این باور است که تمام موجودات عالم بهرهای از عشق دارند و جملگی به عشق محبوب خویش در حال حرکت و تطورند. بنابراین از منظر او عشق موجودی مجرد است که در عین این که قدیم و ازلی است، اما همچنان جوان و پویاست.
سهروردی نه تنها عشق را در مقابل عقل قرار نمیدهد، بلکه آن را فرزند عقل میشمارد.
او اذعان میدارد:
نخستین چیزی که حق آفرید، عقل بود و این گوهر را سه صفت بخشید: یکی شناخت حق که از آن حسن و نیکویی پدید آمد، دیگری شناخت خویش، که از آن عشق و مهر پدیدار گشت و سوم شناخت آن که نبود سپس ببود، که از آن حزن به وجود آمد.
عشق از نظر او نخستین چیزی نیست که آفریده میشود. نخستین مخلوق، گوهری است تابناک به نام عقل.
عشق، حُسن و حزن یا مهر و نیکویی و اندوه، سه صفت برای گوهر عقلند.
به عقیدهی وی، عشق در مسیر خود همواره با رنج و حزن توام است. روح آدمی پیش از ورود به جهان مادی در عالم مجردات حسن مطلق و حقیقت زیبایی را بیپرده دیده است و از آن فصل و هجران احساس غم و اندوه مینماید و به سان پرندهای در قفس، به شوق پرواز و رسیدن به او بیتابی میکند و این رنجی است که همواره با عشق توام است. لذا هنگام معرفی عشق میگوید: پس از تحمل همهی مرارتها به آب حیات خواهی رسید و از آن خواهی نوشید و در آن غسل خواهی کرد؛ و آنگاه به عشق خواهی رسید. چرا که عشق آب حیات و سرچشمهی بقاست.
معرفت و شناخت نخستین عرصه در هر عشقی است. بدون معرفت و محبت راهی به وادی عشق نیست.
در "انسالتائبین" میخوانیم که:
هر که را هوا کشته نیست و عقل امیر نیست و معرفت او با محبت قرین نیست، او در عشق سخن نگوید، او را بِه اوفتد.
راه سالک با معرفت آغاز میشود، از محبت در میگذرد و در نهایت به مرتبهی عشق میرسد.
به عبارت دیگر سهروردی نردبانی را توصیف میکند که پلهی اول آن شناخت و معرفت، پلهی دوم آن محبت و پلهی سوم آن عشق است.
این در حالی است که برخی عارفان چون عطار نیشابوری منزل عشق را مقدم بر معرفت میدانند.
در عالم هستی خبری والاتر از عشق نیست. عشق نباء عظیمی است که اسرار فراوانی در بطن آن مکتوم است.

وی هنگام تعریف محبت، جایگاهی عالی برای محب تصور کرده و میگوید: محب کسی است که نفسی زیرک و حدسی نیرومند داشته باشد و به راحتی به چیزهایی برسد که دیگران به آن نمیرسند.
وی رسیدن به این مقام را بسیار دشوار میداند و کسانی را شایسته و درخور این مقام میشمارد که اهل معرفت و مکاشفات عظیم باشند.
عشق نیز از محبت برمیخیزد. هنگامی که محبت لبریز شود و غایت رسد عشق نام میگیرد.
خواجه نصیر نیز بر این اعتقاد است که عشق محبت مفرطی است که طالب و مطلوب در آن اتحاد یافتهاند و جز از طریق محبت به این اتحاد راه نتوان یافت.
سهروردی در چهارچوب نظام آفرینش، برای عشق اهمیت والایی قائل است و عشق به معنای عام را ساری در تمام موجودات جهان میداند و نظام عالم و اساس ارتباط موجودات را بر مبنای عشق و محبت استوار میگرداند.
شیخ اشراق بر این اعتقاد است که عشق در همهی مراتب هستی سریان دارد. وی عشق را در کمون ذات هر موجودی ثابت و راسخ دانسته و همهی موجودات حتی جمادات و نباتات را دارای این گوهر نفیس و کیمیای ارزنده پنداشته است.
دایرهی شمول و حضور عشق به قدری گسترده است که از خالق و مدیر عشق گرفته تا ضعیفترین موجودات را در بر میدارد.
از آنجا که همهی موجودات به حکم وجود در مرتبهای از حیات و علم و ارادهاند، وجود عشق در تمام مراتب نیز متفرع بر وجودت حیات و شعور در آنهاست.
به اعتقاد وی، عالم هستی یکپارچه با عشق و حزن توام است و همین شور عشق است که عالم را به حرکت وا میدارد.
وی بر این باور است که هستی از همراهی حزن و عشق پدیدار گشته است و این مطلب را در "مونسالعشاق" بدین صورت بیان میکند:
عشق شیفتهی حسن است و نظر از او نمیتواند برگیرد. همواره ملازم خدمت اوست. از دیدن تبسم حسن، شوری به جان عشق میافتد، مضطرب میشود و این شور، عشق را به حرکت وامیدارد.
حزن، در وی میآویزد و آسمان و زمین به وجود میآیند. بدین طریق وی عالم هستی را با عشق و محبت و حزن و رنج قرین میشمارد.
عشق
"تنها معراج انسان در بازگشت به مبداء خویش و سیر، به سوی کمال بینهایت و جمال بیپایان است."
عشق و حزن همواره عدیل و قرین یکدیگرند. هر کجا عشق هست، حزن هم هست. به تعبیر دیگر، عشق الم لذیذ و لذت الیم است.
اما هر کسی لایق مقام عشق نیست.
عشق هر که را مستحق سعادت بداند، حزن را میفرستد که خانهی دل او را پاک گرداند. آنگاه در خانهی دل فرود میآید و پس از چندی قصد حُسن میکند و طالب را به مطلوب میرساند.
پس طالب باید جهد کند که خود را مستعد عشق گرداند و مراتب عاشقان را بشناسد و خویش را تسلیم عشق گرداند.
تا زمانی که گاو نفس کشته نشود، عشق در شهر وجود آدمی پا نخواهد گذاشت.
این نکته را نباید از نظر دوست داشت که عشق منتظر نمیماند که گاو نفس کشته شود تا پا به عرصهی وجود آدمی گذارد، بلکه با ورود خود، تعینات نفسانی را به یکبار به مسلخ خواهد برد.
حلاج، نشانه و علامت عارف را بریدگی از دنیا و آخرت میداند.
باید رنجها را تحمل کرد و در نهایت به دریای فنا پیوست.